تودِلیتودِلی، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

...حاصل عشق مامان و بابا...

...اولین خریدای یگانه فرزندم...

سلام به یگانه فرزند عزیزم ورودت به سومین ماه حیاتت مبارک باشه عزیزم    مامان قشنگم چهارشنبه عمه مهری (عمه مامان)  زنگ زد گفت: فروشگاه دبنهامز توی خیابون میرداماد 70% حراج زده و لباس بچه هاش خیلی قشنگه، منم گفتم: من که هنوز نمیدونم جنسیت نی نی چیه؟!؟ گفت: عیب نداره بیا چیزایی که دخترونه پسرونه نداره بگیر    منم کلی هیجان زده ام برای خریدن لباسای شما  به خاطر همین قبول کردم، مرخصی گرفتم و رفتم پیش عمه مهری...    عمه یه عالمه لباس برای شما و ترنم (دختر دایی ات)  انتخاب کرده بود، منم از بین اونا چندتایی رو برات خریدم، امیدوارم دوسشون داشته باشی فرزند عزیزم &nb...
21 فروردين 1393

...داری بزرگ میشی مامانم...

   سلام بر یگانه فرزند خودم مامان قربون قد و بالات بره که انقدر بزرگ شدی    فرزند قشنگم شنبه زنگ زدم بیمارستان لاله که از خانم دکتر ربابه طاهری پناه وقت بگیرم، تا با هم بریم پیشش شما رو چک کنه و اینبار صدای قلب قشنگتو بشنوم  ولی اونا برای 26 فروردین بهم نوبت دادن، من اصلا طاقت نداشتم دوست داشتم زودتر از سلامتی شما باخبر بشم به خاطر همین یکشنبه دوباره زنگ زدم بیمارستان لاله و گفتم: من میخوام نی نی رو زودتر ببینم میشه یه نوبت دیگه بهم بدین، خانم یوسفی هم زحمت کشید و برای همون دیروز بهم نوبت داد  منم تند تند پیش خاله الهه ناهار خوردم رفتم جواب آزمایشم رو گرفتم و به سمت بیمارستان لاله حرکت کردم  &nb...
18 فروردين 1393

...ترس از دست دادنت...

سلام یگانه فرزند عزیزم    با اینکه شما امسال عید توی دل مامان بودی ولی همه بهت عید رو تبریک گفتن و بابت اینکه سال دیگه برای سال تحویل تو بغل مامان و بابا هستی کلی ذوق کردن    روز اول عید بعد از انجام دادن عید دیدنی های مرسوم زود اومدیم خونه تا استراحت کنیم، چون روز دوم عید عازم سفر به شیراز بودیم میخواستیم بریم خونه پدربزرگ و مادربزرگت، امّا پهلوی من به شدت درد میکرد ، یه دردی که نمیفهمیدم چیه؟!؟  آخه مامان نمیدونه کدوم دردا طبیعی و کدوم دردا غیرطبیعه، همش میترسیدم، ترس از دست دادنت بیشتر از درد پهلوم اذیتم میکرد  درد اذیتم نمیکرد ولی فکر اینکه برای شما مشکلی پیش اومده باشه دیوونم میکرد  تا صبح نتون...
11 فروردين 1393

...تشکیل قلب مهربونت...

سلام یگانه فرزندم    ببخشید که مامان انقدر دیر بهت سر میزنه ، این روزا به خاطر تعطیلات سال نو و مسافرت خیلی به اینترنت دسترسی نداشتم    میخوام از روزی برات بگم که به بیمارستان لاله رفتم تا خانم دکتر ربابه طاهری پناه قلب نازنینت رو بهم نشون بده ، درست سه شنبه 27 اسفند ماه 1392 بود آخرین روزهای زمستون هم داشت سپری میشد، از اونجایی که با سرما اصلا میونه خوبی ندارم، از رفتن زمستون و از حضور شما خیلی خوشحال بودم ، خانوم دکتر گفت: هنوز برای شنیدن صدای قلبت زوده ولی طپش های قلب کوچولوت رو بهم نشون داد، گفت: ببین چقدر منظم و دقیق میزنه، همه چیز مرتبه نی نی به اندازه کافی و طبیعی رشد کرده، سایزش خوبه، طپش قلبشم منظمه، اون ...
4 فروردين 1393

...وقتی بابایی فهمید شما به جمع دو نفرمون اضافه شدی...

سلام بر یگانه فرزندم و خاله های مهربونش که بهمون سر میزنن...    عزیزم من همیشه به پدرت میگم: یگانه همسر، شما هم دیگه یگانه فرزند ما هستی    بهت گفتم: نمیخواستم تا زمانی که مطمئن شدم خبر حضورت رو به پدرت بدم، به خاطر همین سه شنبه 20/اسفند/1392 ساعت 10 صبح پیش خانوم دکتر ربابه طاهری پناه توی بیمارستان لاله نوبت گرفتم، ایشون گفتن شما صحیح و سالمی 5 هفته و 5 روزته عکس قشنگت رو بهم دادن، مامان جونم خیلی کوچیکی هنوز، قد یه عدس    اینم عکست:      ایشون گفتن: به امید خدا 16/آبان/1393 قدم های قشنگت رو به این دنیای بزرگ میزاری، عزیزم مامان قول میده تا اون موقع مواظبت باشه که صحیح و سالم ...
3 فروردين 1393

...وقتی اومدی تو دلم...

سلام فرزند نازنینم    میخوام از اوّلین روزی بگم که حس کردم شما تو وجودمی    چند روزی بود که یه چیزی رو توی دِلم حس میکردم، انگار یه نفر از تو بند نافم رو میکشید، شکمم سفت شده بود و مطمئن بودم شما تو دلمی، به خاطر همین تصمیم گرفتم 10/اسفند روز تولد پدرت بی بی تست بزارم و بی بی تست مثبت رو به عنوان هدیه تولد به پدرت کادو بدم، بی بی تست گذاشتم و منفی شد... خیلی غمگین شدم، خیلی ناراحت، گفتم: تمام حسام اشتباه بوده، گفتم: خدا منو قابل ندونسته که فرزندی به من عطا کنه    چند روز بعد یعنی 12/اسفند/1392 دیگه دلم طاقت نداشت که بی بی تست بزارم و منفی بشه به خاطر همین به پزشک شرکت گفتم: برام آزمایش بارداری بنویس...
1 فروردين 1393
1